پنج شنبه 93 خرداد 22 , ساعت 6:43 عصر
دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که می سوزد و می سازد ومن ماندم در این
تنهایی مبهم، درآن حالی که میدانم تو هستی..
دلم میسوزد از باغی که میسوزد و در آن حالی میداند که بودنش تنها به یّمن توست.
دلم میسوزد از باغی که میسوزد و اندیشه اش این است، جهانی بی تونیست!
دلم خاکستر باغی است که خود را مستقل دانست، همه را دید غیر از تو!
دلم خاکستر باغی است که میوه هایش کال بودند یا که پوسیده.
دلم خاکستر باغی است که خود آتش زده بر جان و روح خود.
دلم خستس آب میخواهد، کمی خستس، اگر غرمیزند گاهی هنوز هم تنش
زخمیست..... مرحمی بگذار .
نیازش بیل و بذری ست. که تنها دست توست. بکش دستی، بکار بذری، که آمادست
برای رشد و شکوفایی...
نوشته شده توسط رنگی | نظرات دیگران [ نظر]