سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش و دارایی، هر عیبی را می پوشانند و تنگدستی و نادانی، هرگونه عیبی را آشکار می سازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 92 خرداد 4 , ساعت 8:33 صبح
باران ِ بخشش

 

 

خسته ام و دلتنگ ... نه از دست آدمها و دنیا که از دست خودم خسته شده ام ...

خسته از خودم که چه زود فراموش کردم تو را و از یاد بردم

مهر تورا ...

تو مرا از عشق خودت به وجود آوردی ، از نور خودت در من دمیدی و با روحی الهی وارد دنیایم کردی به من عشق ورزیدی و عشق و

محبت را در درون قلبم جای دادی ..

 تا موجود شوم به عشق تو  و به فرمان تو زندگی کنم و در موعد مقرر به سوی تو باز آیم ...

در لحظات سخت کودکی همراهیم کردی که از مادر مهربانتر و

از پدر دلسوزتر بودی تکیه گاهی از برادر قوی تر و از خواهر به

من نزدیک تر بودی و عاشق تر از هر معلمی به من می

آموختی راه و رسم  بندگی  را ...

 برایم از کلامت راه نورانی قرار دادی تا در تاریکی های روزگار

گم نشوم ... بشارت های پیامبرانت را نیرو بخش دلم به هنگام خستگی  نمودی و برای تنهایی هایم هم صحبتی با خودت را

قرار داده و آهنگ خوش اذان را مشوق من برای آمدن به سوی تو و خانه ات  انتخاب کردی .... خانه ات را ساده و دلنشین انتخاب کرده

 و مجوز ورود به آن را  نه تیپ و قیافه و شغل و موقعیت اجتماعی که قلب عاشق و بندگی قرار دادی ...

 در حیرانی هایم گفتی با تمام وجود واگذار کنم کارهایم را به تو و از صمیم قلب بگویم " توکلت علی الله" و تو حل می کنی

مشکلاتم را و آرام می کنی دل مضطربم را و

 عشقت را با ستار العیوب بودن خود به بی نهایت رساندی ...

و من چه زود فراموش کردم تو را ... از ستار العیوب

بودنت  سوء استفاده کرده و انجام دادم نا فرمانی تورا ..

خطاهایم یکی یکی زیاد شد و هر خطایی فاصله ی شد برای دوری من از تو ....


خدایا ! مهرت را ندیده گرفته و جذب مهرهای کاذب روزگار شدم ... تکیه گاهیت را به فراموشی سپرده و برای داشتن تکیه گاه به هر

دری زدم ...

 توکل بر تو را از یاد برده ، چشم را بر نور تو بسته و خود را در گرداب حوادث روزگار رها کردم

چنگ زدن به طناب محکم عشقت را  فراموش کرده و به تارهای سست عنکبوتیان زمان روی آوردم

 چلچراغ  هدایت را با پرده ی سیاهی از غفلت پو شانده و

 در پی نور شمعی در سر زمین سیاهی قدم گذاردم  ...

پرواز به سوی تو را فراموش کرده و پیله ی انزوای سکون را به دور خود تنیدم  ..

تسبیح روزو شب مو جودات بر ذات پاکت را نشنیده و به ساز هوس دل گوش فرا دادم ...

خدایا ! خسته شده ام از این همه فاصله و دوری  و خسته شده ام از این همه خطا و فراموشی ... خسته شده ام از تو گفتنی که فقط بر زبان جاری

می شود و در قلب اثری ندارد .. .

خدایا قلبم را مَهمور به مُهر دوری از تو کرده ام این مُهر سیاه را به مِهر خود بشکن ..

خدایا ! نیاز به عنایتی از سوی تو دارم و باران رحمتی ...

با عنایت تو که از مِهرت سر چشمه می گیرد عشق به

خودت را در من زنده کن و وجود بی همتایت را بر باور

قلبم بگنجان ...

درهای توبه را به رویم باز کن و دلم را با باران رحمتت شستشو بده ....

غبار غفلت را از چشمانم بزدای  تا بار دیگر تو و عشق تو

 را بینم و قلبم را جایگاه نور خود قرار داده  و سیاهیش را

با نور خود محو کن  ..

خدایا ! زمانی قهاریت تو را از یاد برده و به ستار العیوب بودنت مغرور گشته و مقصد و جزایت را فراموش کردم ...

 

خدایا ! می دانم خطا کارم و گناهکار ولی از پس پرده ی

سیاه گناه چشم به نور بخششی از تو دارم ...

خدایا ! مرا ببخش و و جودم را با سجاده ای از عشق در

حضور خود بپذیر ...

بگذار سجاده ی عشقم را دوباره در حضورت بگشایم  تا

عطر وجودت معطر کند فضای دلم را و اشک توبه بشوید

سیاهی قلبم را و نور امید به بخشش تو روشنی دهد چشمان بی فروغم را ...

 بند بند وجودم را تسبیح گوی تو کرده  و سجده بر ذات

مقدس و کبریاییت را اوج بندگیم قرار بده ...

خدایا ببخش که به بخشش تو نیاز دارم ...

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ