دل نوشته های من
هر جور که خراب خیال تو شوم بازهم لکه ننگش روی این پیشانیست باز هم زمانه باور نمی کند قصه عاشقی ها و دلبستگی هایم را حتی خودم هم اسیر تقویمم نمی دانم حلول عشق تو را در دل باور کنم یا تاریخی را که پر از قصه روسیاهی های من است؟ آخر این دل با این همه تجربه سیاه چگونه می شود جای تو شود؟ مگر می شود این چنین مرز ناشناس باشد دل مگر می شود بی هوا کعبه ندیده و نبوییده یقین کند دل به عطر خدا داده است؟ و بنشیند چشم به راه تو و زیر تابش آفتاب تو عطش را زندگی کند و باور کند که آری بعد عمری لیلایی مجنون شده است... من که خود اسیر تکفیر خویشم تو چگونه تصمیم می گیری با من با من که نذر تماشای غروب غمهایت را دارم؟ با من که برای گدایی نگاه تو یک دل خاکی هم ندارم آسمانی به کنار اصلاً بگو عاشق شدن زیر نور ماه خیال تو چه حکمی دارد؟؟؟ بگو بی شیله است این دل بگویی دیوانه نیست دیوانه ات می شود بگویی عاشق نیست عاشق می شود تو تنها عشق را برایم تعریف کن خوب خوب آن گونه که بخواهی آن گونه که لایق توست سعی می کنم عاشق شوم تو به بزرگواری ات ببخش لیلا بودنم را بی دل بودنم را شاید دروغ نوشته اند شعرها شاید من بی دل هم عاشق عطر غروب هایت شده باشم شاید به عشق تو نرگس این دنیا و دلبند این روز ها شده باشم شاید این سکوت که بر بغض لب هایم نشسته و رفتنی نیست از جنون عشق تو باشد از دیر آمدن تو از باطل نشدن طلسم صبر تو نفس می کشم شهر را عطر تو را می دهند قلب ها کجا را نگاه کنم عشق من حجت من مولایم؟ کفش های جنون به پا کرده ام افق به افق می گردم آسمان را عاقبت می رسم به نشانی ات خورشید پنهان من ابر که می آید چشمان لیلایت جسورانه می بارد باور کن که عاشق شده ام تو قبولم کن به لیلایی ات به شیدایی ات عاقل می شوم جانم... اسیر درگاه تو تا ابد قسم به سوگند های او می مانم
سه شنبه 92 مرداد 1 , ساعت 5:24 عصر
نوشته شده توسط رنگی | نظرات دیگران [ نظر]