علی کریمی با 3 پیشنهاد از تیمهای لیگ ایران و 2 پیشنهاد از اتریش و امارات مواجه شده است.
به گزارش خبرگزاری فارس، علی کریمی که این روزها پس از تست نهایی مشخص شد برای بازی کردن در فصل آینده مشکلی ندارد، با 3 پیشنهاد از تیمهای لیگ برتری ایران مواجه شده است.
وی همچنین یک پیشنهاد از اتریش و امارات دارد و قرار است به زودی در این خصوص تصمیمگیری لازم را داشته باشد. البته اتریشیها به شدت پیگیر این موضوع هستند و حتی تیمهای ایرانی نیز صحبتهایی با خود کریمی داشتهاند.
یکی از تیم های پیشنهاد دهنده به کریمی فولاد است.
البته خبرهایی هم حاکی از این است که باشگاه دی استراداد هم خواهان جذب علی کریمی است.
من به کجا رسیده ام؟
پ.ن: این شفق است یا فلق مغرب و مشرقم بگو من به کجا رسیده ام جان دقایقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنه ناشنیده را در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پاک کن از حافظه ات شور غزل های مرا شاعر مرده ام بخوان نور علائقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش منظره های عقل را با من سابقم بگو
من که هرآنچه داشتم اول ره گذاشتم حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
دلش برای دریا تنگ شده بود
دختری که
گوشواره های صدف
و گردن بند ماهی داشت.
پیراهن تورش را
کفش بلورش را
پوشید
دورترین موج ها
صدایش کردند...
بسم رب شهدا والصدیقین
مکه برای شما، فکه برای من
بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم
می توانند من را به آسمان ببرند.
--------------
شهید آوینی
چندی پیش مشغول صحبت با یک پسر بچه دوازده ساله بودم و حس کردم که او نسبت به خودش احساس خوبی ندارد، وقتی موضوع را با او در میان گذاشتم حرفم را تایید کرد و گفت: من یک شکست خورده هستم " و این تصویری بود که او از خودش در ذهن داشت. حال این سوال مطرح می شود که مسبب کیست؟ معلم، پدر ، مادر یا بچه های مدرسه؟ وقتی تفکر او در سن دوازده سالگی چنین است برای شانزده سالگی و بیست سالگی از او چه انتظاری می رود؟
روانشناسان در این مورد از اصطلاح " اثر آینه ای" استفاده می کنند و معتقد هستند که نوع تفکر انسان درباره خود به این بستگی دارد که او تفکر و گفتار دیگران را در رابطه با خود چگونه ارزیابی می کند. بنابراین هر انسانی در رفتارهای خود شخصیتی را منعکس می سازد که به عقیده او مطلوب دیگران است. کودکی که بطور مستقیم یا غیر مستقیم بازنده خطاب می شود، به خود برچسب بی لیاقتی می زند و با این خود برچسب زنی" شکست های آینده وی تقریبا تضمین می شود زیرا کودک دیگر توقعی جز شکست ندارد. وچون شکست را انتظار می کشد دیگر در کارهایش جدیت و علاقه لازم را نشان نمی دهد و طبیعتا با شکست روبرو می شود و آنوقت می گوید: ببین! من که گفتم از عهده اش بر نمی آیم.
این توقع شکست، تنها خاص کودکان نیست بلکه در مورد تمام زن و شوهرها، والدین و کارمندانی که مرتبا توسط مخاطبان و روسای خود به زمین زده می شوند نیز مصداق پیدا می کند. ما باید به خود گوشزد کنیم که صرف تلاش کردن، پیروزی و موفقیت ما را در هر زمینه، به طور خودکار تضمین نمی کند. و وقتی خود را متقاعد ساختیم، می توانیم مفهوم واقعی بردن و پیروزی را برای فرزندان و دوستان خود به نمایش بگذاریم.
ما بخاطر علاقه ای که به فرزندان خود داریم فکر می کنیم که باید بطور مداوم مراقب آنها باشیم، بدون وقفه به تصحیح رفتارهای آنان بپردازیم و همیشه بر کارهایشان نظارت داشته باشیم و این می تواند این احساس را در کودک بوجود اورد که والدین او همیشه دنبال پیدا کردن اشتباهات او هستند.
بعضی وقت ها معلم ها، والدین، زن و شوهرها، کارفرما ها و حتی دوستان نزدیک، ممکن است جملات رکیکی را در برابر مخاطبان خود بکار ببرند و چون اغلب ما انسان ها بسرعت این گونه جملات انتقاد آمیز را ضبط می کنیم تاثیر این جملات بر ما می تواند بسیار مخرب و ویرانگر باشد. منظور، امتناع از بیان انتقادات سازنده و مفید نیست اما گویی همه ما از نگرشی برخورداریم که به ما می گوید: وقتی کسی کاری را بدرستی انجام می دهد دیگر نیازی نیست که او را تشویق کنیم. ما فقط باید بدنبال نقاط ضعف و گوشزد کردن مداوم او باشیم.
شاید دوره کودکی برای شما همانند یک کابوس گذشته باشد و در نتیجه شما با یک تصویر ذهنی بیمار رشد یافته باشید. از سوی دیگر چه بسا در یک جو خانوادگی نسبتا بهنجار پرورش یافته باشید و با این حال به علت فقدان تشویق ها و توجه نا کافی از سوی اطرافیان خود که لازمه بناسازی حس اعتماد به نفس است، باز هم دارای یک تصویر ذهنی ضعیف و بیمارگونه باشید. بعضی از والدین از تشویق فرزندان خود امتناع می ورزند زیرا فکر می کنند که تشویق ، باعث از خود راضی شدن و تکبر بچه ها می گردد و بدین ترتیب فرزند خود را از تحسین و تشویق محروم می سازند. غافل از اینکه چنین کودکی با یک تصویر ذهنی رشد نیافته و ناتوان پرورش خواهد یافت.
شایدیک فرد بخاطر یک شکست و ناکامی در سن هفده سالگی اطمینانی را که به خود داشته را از دست داده است، این شکست با توجه به تاثیر گذاری منفی ای که برتفکراو می گذارد، مانع از تلاش هایش می شود و در واقع یک ندای درونی به فرد می گوید: "تو از عهده اش بر نمی آیی، تو شکست خواهی خورد و ...
روانشناسی از این ندای منفی درونی با عنوان (( خرابکار درونی )) یاد می کند. نکته جالب توجه درباره این ندای درونی منفی این است که انسان با توجه و دقت بسیار به آن گوش می سپارد و به آن اقتداری می بخشد که شایسته آن نیست.
قدری بیشتر به این جمله بیندیشید: وقتی کسی سعی می کند شما را تحقیر کند، مورد اهانت قرار دهد و غرورتان را جریحه دار سازد، حرف های او تا زمانی می تواند بر شما تاثیر داشته باشد که خود شما آنها را پذیرفته و بدانها اقتدار و اعتبار بدهید. اگر از یک تصویر ذهنی ضعیف برخوردار باشید، به احتمال زیاد این تحقیر ها را می پذیرید. وقتی نگرش شما در رابطه با خویشتن نگرشی بدبینانه باشد، وقتی بخاطر فضای کوچکی که در این سیاره اشغال کرده اید، احساس گناه داشته باشید، آنگاه اهانتها را می پذیرید و به دیگران اجازه می دهید که با تحقیرهای مداومشان عواطف، احساسات و اعتماد به نفس شما را به نابودی بکشاننند. اما همه اینها به شرط آن است که خود شما به دیگران اجازه دهید که تحقیرتان کنند، همه اینها بسته به موافقت شماست.
فرآوری : نوریه نوچمنی
خسته ام و دلتنگ ... نه از دست آدمها و دنیا که از دست خودم خسته شده ام ...
خسته از خودم که چه زود فراموش کردم تو را و از یاد بردم
مهر تورا ...
تو مرا از عشق خودت به وجود آوردی ، از نور خودت در من دمیدی و با روحی الهی وارد دنیایم کردی به من عشق ورزیدی و عشق و
محبت را در درون قلبم جای دادی ..
تا موجود شوم به عشق تو و به فرمان تو زندگی کنم و در موعد مقرر به سوی تو باز آیم ...
در لحظات سخت کودکی همراهیم کردی که از مادر مهربانتر و
از پدر دلسوزتر بودی تکیه گاهی از برادر قوی تر و از خواهر به
من نزدیک تر بودی و عاشق تر از هر معلمی به من می
آموختی راه و رسم بندگی را ...
برایم از کلامت راه نورانی قرار دادی تا در تاریکی های روزگار
گم نشوم ... بشارت های پیامبرانت را نیرو بخش دلم به هنگام خستگی نمودی و برای تنهایی هایم هم صحبتی با خودت را
قرار داده و آهنگ خوش اذان را مشوق من برای آمدن به سوی تو و خانه ات انتخاب کردی .... خانه ات را ساده و دلنشین انتخاب کرده
و مجوز ورود به آن را نه تیپ و قیافه و شغل و موقعیت اجتماعی که قلب عاشق و بندگی قرار دادی ...
در حیرانی هایم گفتی با تمام وجود واگذار کنم کارهایم را به تو و از صمیم قلب بگویم " توکلت علی الله" و تو حل می کنی
مشکلاتم را و آرام می کنی دل مضطربم را و
عشقت را با ستار العیوب بودن خود به بی نهایت رساندی ...
و من چه زود فراموش کردم تو را ... از ستار العیوب
بودنت سوء استفاده کرده و انجام دادم نا فرمانی تورا ..
خطاهایم یکی یکی زیاد شد و هر خطایی فاصله ی شد برای دوری من از تو ....
خدایا ! مهرت را ندیده گرفته و جذب مهرهای کاذب روزگار شدم ... تکیه گاهیت را به فراموشی سپرده و برای داشتن تکیه گاه به هر
دری زدم ...
توکل بر تو را از یاد برده ، چشم را بر نور تو بسته و خود را در گرداب حوادث روزگار رها کردم
چنگ زدن به طناب محکم عشقت را فراموش کرده و به تارهای سست عنکبوتیان زمان روی آوردم
چلچراغ هدایت را با پرده ی سیاهی از غفلت پو شانده و
در پی نور شمعی در سر زمین سیاهی قدم گذاردم ...
پرواز به سوی تو را فراموش کرده و پیله ی انزوای سکون را به دور خود تنیدم ..
تسبیح روزو شب مو جودات بر ذات پاکت را نشنیده و به ساز هوس دل گوش فرا دادم ...
خدایا ! خسته شده ام از این همه فاصله و دوری و خسته شده ام از این همه خطا و فراموشی ... خسته شده ام از تو گفتنی که فقط بر زبان جاری
می شود و در قلب اثری ندارد .. .
خدایا قلبم را مَهمور به مُهر دوری از تو کرده ام این مُهر سیاه را به مِهر خود بشکن ..
خدایا ! نیاز به عنایتی از سوی تو دارم و باران رحمتی ...
با عنایت تو که از مِهرت سر چشمه می گیرد عشق به
خودت را در من زنده کن و وجود بی همتایت را بر باور
قلبم بگنجان ...
درهای توبه را به رویم باز کن و دلم را با باران رحمتت شستشو بده ....
غبار غفلت را از چشمانم بزدای تا بار دیگر تو و عشق تو
را بینم و قلبم را جایگاه نور خود قرار داده و سیاهیش را
با نور خود محو کن ..
خدایا ! زمانی قهاریت تو را از یاد برده و به ستار العیوب بودنت مغرور گشته و مقصد و جزایت را فراموش کردم ...
خدایا ! می دانم خطا کارم و گناهکار ولی از پس پرده ی
سیاه گناه چشم به نور بخششی از تو دارم ...
خدایا ! مرا ببخش و و جودم را با سجاده ای از عشق در
حضور خود بپذیر ...
بگذار سجاده ی عشقم را دوباره در حضورت بگشایم تا
عطر وجودت معطر کند فضای دلم را و اشک توبه بشوید
سیاهی قلبم را و نور امید به بخشش تو روشنی دهد چشمان بی فروغم را ...
بند بند وجودم را تسبیح گوی تو کرده و سجده بر ذات
مقدس و کبریاییت را اوج بندگیم قرار بده ...
خدایا ببخش که به بخشش تو نیاز دارم ...
شهیدسیدرضابروگردی
سید رضا بروگردی
نام پدر : سید سلیمان محل شهادت : دار خوین
تاریخ تولد : 7/3/1339 تاریخ شهادت : 21/3/1360
زندگینامه شهید:
سید رضا، فرزند روستا بود. در محیط زیبا و باطراوت جنگل رشد یافت و آزادی درختان سرسبز جنگل، درسی بود برای آزاد زیستن او.
وی سال 1339 در روستای نوچمن، و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. هنوز به دبستان نرفته بود که در مکتب خانه، روخوانی قرآن را فرا گرفت. او آنقدر قرآن را زیبا تلاوت میکرد که آوای دلنشینش روح و جان را نوازش می داد و قلبها را منور میساخت.
پس از گذراندن دوره ابتدایی، به شهر آمد و در مدرسه ی صالحیهی گرگان، به فراگیری علوم دینی مشغول شد. پس از دو سال تحصیل بدلیل آشنایی با روحانیت مبارز، عملاً قدم در راه جهاد گذاشت و علیه بیداد زمانه، رژیم خائن پهلوی به مبارزه پرداخت.
پس از گذشت چند سال، جهت تکمیل تحصیلات خود به حوزه ی علمیه ی مشهد هجرت نمود و در آنجا در حجره ای کوچک، همراه یکی از برادران روحانی مبارز سکنی گزید.
گفته می شود یک روز که روحانی هم حجره اش، تحت تعقیب رژیم و عوامل ساواک قرار گرفته بود، شهید بروگردی برای گمراه نمودن مأموران، خود را بجای او معرفی می کند و دستگیر می شود. البته این عمل شجاعانه ی او برای نجات برادر هم سنگرش، مورد تقدیر روحانیون قرار گرفت.
از آن روز به بعد، سید رضا با کوله باری از تعهد و عشق و ایمان به نقاط مختلف از جمله: گرگان، قم، مشهد، شیراز و همدان سفر کرد تا مبارزاتش را علیه رژیم شاه گسترش دهد. و بدلیل همین فعالیتهای گسترده مورد شناسایی ساواک قرار گرفت و سپس دستگیر و به اطراف قم تبعید شود.
در تبعید نیز دست از مبارزاتش بر نمی دارد و به افشاگری دستگاه حکومتی می پردازد تا مردم را نسبت به ظلم و ستم آنان آگاه نماید.
سرانجام تلاشهای مردم به رهبری امام خمینی(ره) ثمر داد و نظام فاسد شاهنشاهی سرنگون شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سر از پا نمی شناخت و روز به روز فعالیتش را افزون می کرد. به همین دلیل جهت خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و بعنوان روحانی پاسدار به دفاع از ارزشهای انقلاب پرداخت. اولین مأموریت او، پاسداری از بیت امام در شهر قم و تهران بود. پس از آن بنا به دستور روحانیون قم، در دایره عقیدتی سیاسی و در زمینه ی تدریس، مسئول یاری رساندن به برادران سپاه شد. به همین منظور سلسله دروسی را تنظیم کرد و کار خود را در شهرهای زنجان، اراک، نکا و گرگان آغاز نمود و بدین ترتیب جهت ارتقای سطح آگاهی های سیاسی و مذهبی و برادرانش، از هیچ کوششی دریغ نکرد.
او نمونه ی بارز اخلاق اسلامی و نیز عاشق امام و انقلاب بود و همواره عشق خود را در سخنرانیهایش ابراز می کرد و می گفت: قبل از هر چیز به امام و انقلاب فکر کنید تا دچار لغزش نشوید.
با شروع جنگ تحمیلی، دیگر خدمت در پشت جبهه او را قانع نمی کرد و لذا عزم خود را جزم نمود تا در جواب فریاد خون شهدا علیه استکبار جهانی بپا خیزد. پس به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد و سرانجام در نبرد «دارخوین» پس از 38 روز مبارزه علیه رژیم بعثی عراق در عملیات فرماینده کل قوا، امام خمینی(ره) مورخ 21/3/1360 به دیدار حق شتافت و از بند اسارت این دنیا آزاد گردید. پیکر مطهرش پس از سه روز پیدا شد و از آنجا به تهران، سپس به گرگان منتقل شد و بعد از مراسم تشییع در گلزار شهدای انقلاب اسلامی در کنار شهدای به خون خفته به خاک سپرده شد تا سندی باشد برای رسوایی ظالمان و ستمگران تاریخ.
فرازهایی از وصیتنامه شهید:
بنام خدای یاری کننده ی مستضعفان و کوبنده مستکبران، درود به رهبر کبیر انقلابمان، امام خمینی، درود بر روحانیت مبارزه و فعالی که همیشه به اسلام فکر می کنند و سعی در مسائل عالیه اسلام دارند.
خداوند، آن کسانی که در راه او کار و کوشش و جهاد می کنند، توفیق عنایت گرداند.
آنچه مورد نظر من می باشد، اعتلای کلمه اسلام و تکامل انقلاب اسلامی و کمک به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی می باشد.
از برادران و خواهران تقاضا دارم تا جان در بدن دارند، برای رضای خدا و برای اسلام عزیز کار و جهاد کنند و در راه خدا هیچگاه مأیوس نشوند و ضعف به خود نشان ندهند. گروه های ضد اسلام و ضد امام را مجال و فرصت ندهند. اگر قابل هدایت هستند، هدایت کنند و اگر نیستند با قاطعیت با آنها رفتار کنند و همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشند.
اگر شهید شدم، انشاءالله در زندگی آنچه که دارم در اختیار انقلاب اسلامی قرار بگیرد، تا شاید کمکی شود برای پیشبرد انقلاب اسلامی به هر نحو که باشد.
روحانیت مسئولیتش بس سنگین است که باید به آن آگاه شود و بدان عمل نماید و من نیز که یک طلبه حقیر و ناچیز هستم به مسئولیت خود واقف ام و در این راه با رضایت کامل خود، شرکت نمودم. امیدوارم که خداوند منان در راه خودش این جهاد مرا بپذیرد.
برای رشد انقلاب اسلامی کار و جهاد کنید.
سلام و درود خــدا بــر شهـیــدان
بــویـژه شهدای خرمشــهــر
همه جا را خاک و خاکستر گرفته.. جایی را نمی شود دید.
کس یا کسانی رگبار را گرفته اند به سویمان و دارند می زنند.. پشت سر هم و بی وقفه.
نشسته ام وسط میدان جنگ حتی بدون سنگر گیری!!!
هر لحظه ممکن است که تیری ترکشی موشکی چیزی روی سرم بریزد!
باید کاری کرد.
بهم یک قلم داده اند. یعنی تنها چیزی که این وسط جنگی در دست خودم می بینم همین خودکار است. همین!
خدایا همین؟!
اما فکر می کنم که همین یا خیلی ست یا...
مهم نیست این چیز ها
مهم این است که باید کاری کرد. باید جان کند!
خدایا این صدای هواپیماها و آر پی جی های پیاپی خوابم را پرانده است!!!
این وسط انگار هیچ جوره نمی شود فرار کرد.
باید از همه چیزم که این چند ساله ذخیره کرده ام استفاده کنم.
این پرچم در دست را باید به قله کوبید.
صدای هو چی گری جنود شیطان می آید!
تخریب چی رفته...
جاده باز است
دشمن است که دارد از این راه باز می آید این طرف
باید راهش را بست... باید حمله کرد... باید کوبید به دل دشمن.
صدای مارش عملیات را همه شنیده اند؟؟
گوشم این صدا را می شنود و چشمم می تواند رصد کند این دور و بر را حتی در این گرد و خاکی که به پا شده.
می جنگم!
می جنگیم!
حتی اگر کسی نبیند ..
حتی اگر کسی نداند ..
حتی اگر هیچ نباشد ...!
حتی اگر این صحنه عملیات را کسی نبیند و حتی اگر انکارش کنند!
این یعنی برای رساندن آب به کودکان خورشید به دل دشمن زدن و تا پای جان برای رسیدن به هدف جنگیدن
یعنی ایستادن حتی تا وقتی که همه جا را گرد جنگ گرفته باشد
یعنی ماندن در صحنه نبرد حتی اگر چشمان زخمی ات دیگر نبیند
یعنی نا امید نشدن تا آنجا یی که می شود بود و دندانی برای گرفتن مشک !.
صدای توپ تانک مرا به خود آورده و سرخی این سیلی هنوز بر صورتم مانده است !.
آخر یک روز صدای این فنح المبین مان مثل توپ در عالم می پیچد و گوش نا اهلان را کر می کند ...
(پ. ن)